درد دلی با سردار دلها!

بسم الله الرحمن الرحیم
پای حرفهای دلم که مینشینم، میفهمم تحمل فراق شما سختتر از آن است که فکرش را میکردم.
کجایید ای سردار؟! ابیات غزل عاشقانهای که برای معبود سرودید در کجا جا مانده؟ چرا دستتان به روی زمین افتاده؟ دستی که خود زینت انگشترتان بود و پدرانه، نوازش میکرد یادگارانِ یاران شهیدتان را؛ دستی که دستگیری میکرد از مظلومان!
حال چه میکنید؟ از شیرینی لحظهی دیدار ارباب بگویید. بگویید برای این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! بگویید تا قدری آرام گیرد؛ تا بداند که این فراق، سرآغاز راهیست که هر قدمش با یاد شما سپری خواهد شد.
بگویید از وصالی که سالها انتظارش را میکشیدید؛ بگویید از قلب متلاطمی که چگونه در جوار مولایش آرام گرفت.
بغض، راه گلویمان را گرفته و اشکها از پیِ هم روانند؛ گریه تاب و توان را از مرد و زن، پیر و جوان و حتی کودکان ربوده. دلها نا آرام و سرها، مملو از سودای خونخواهی شماست!
چگونه دلسرد شویم؟ مادامی که نفسهای شما در رگهایمان میخزد و جوششی در شریانمان به راه انداخته که آرام شدنی نیست.
تبسمی که بر چهره داشتید، تا ابد در خاطرمان نقش بسته و اشکهایی که از دلتنگی و شوق پرواز به سوی معبود برگونههایتان جاری میگشت فراموشمان نمیشود.
سردار دلها! دلهایمان در گرو شماست؛ داغ دیده و در خون نشسته است. برای این دلها دعا کن؛ تا همه کبوترانه بال و پر گشایند و آسمانی شوند.
این بار نیز، همچون روزهایی که در کنارمان بودید، برایمان پدری کنید، دعا کنید به درگاه معشوق تا اندکی خاطرِ دلهایمان آسوده گردد و تاب بیاورد فراق عزیزش را!
چه عزیز بودید که در آخرین طواف عشق، تا خدا پر کشیدید، و اکنون مهرتان در دلها دو چندان گشته و الفتی در میان دوستدارانتان نهاده که حد و مرز نمیشناسد.
شما دیگر جامانده نیستید، دعا کنید: شفاعتمان کنید تا ما نیز جا نمانیم از قافلهی عشق! که ما خونخواه شماییم و یاد شما، در این راه، راهنمایمان خواهد بود! دعا کنید که صبر همنشین دلهایمان باشد که همانا خداوند با صابران است!
حرفهایمان با شما بسیار است؛ اما بغض سخن را کوتاه میکند.
با اندک نفسی که برایمان باقیست میگوییم: ای که چشمانت به دیدار مولا منور گشته و در جوارش آرمیدهای، سلام ما را به او برسان!
دلم برای گرفتن بهانه ها دارد
حدیث درد من این مختصر نمیگیرد…
مفیدی